راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

حرف هایی برای فردا

اولین مسافرت دسته جمعی راستین

با خانواده بابا حسن رفتیم مشهد و تمام شهرهای شمال . خیلی خوب بود ولی زیاد ازت عکس ندارم.  قربون شکلت برم که برای اولین بار تونستی تو صندلی کودک بشینی و چقدر ذوق داشتی و آواز میخوندی.       اینجا هم برای اولین بار تونستی روی پاهات باستی و دیگه باسنتو عقب نمیدی و انگار کمی مسلط شدی. آخه خیلی برای تو زوده گلم .   تو این ماه خیلی واضح " بابا بابا " میگی و من و بابا کلی بهت ذوق میکنیم . و جدیدا فقط وسط گریه هات با لوسی تمام میگی ماماااااا . ...
30 مرداد 1393

تولد امیرحسین

بالاخره پسر خاله الهه اومد   بالاخره پسر خاله الهه ( دوست مامان ) بعد از کلی ناز و کرشمه به دنیا اومد . با این که اون اواخر یکم خاله الهه اذیت شد و خیلی نگران بود ولی خداروشکر به سلامتی اومد و از همینجا به الهه جان  و همسرش تبریک میگم و امیدوارم پسرشون زیر سایه الله و پدر و مادرش بزرگ شه .             ...
30 مرداد 1393

اولین دندون

عزیز دلم 13 مرداد وقتی داشتم بهت سوپ میدادم متوجه شدم دو تا مروارید سفید روی لثه پایینته ولی هنوز بیرون نزده . یعنی دقیقا در شش ماه و نیمگیت . خیلی خوشحال شدم و کلی قربون صدقت رفتم . مبارکت باشه عزیزم. خدارو شکر میکنم که همه این اولین هارو بی دردسر و با آرامش کامل پشت سر میذاری و اصلا ادیت نمیکنی.   ...
30 مرداد 1393

دوستان

این ماه بحث درباره وبلاگ شما با دوستای مامان خیلی داغ بود. و همینجا از همشون بابت ابراز لطفشون تشکر میکنم . خاله مونا (همکار قدیم مامان ) چند روز پیش تماس گرفت و کلی از وبلاگت تعریف کرد و برام تعریف کرد که وقتی وبلاگتو میخونده خیلی خیلی زیاد گریه کرده و این موضوع رو خیلی جالب تعریف میکرد و من کلی خندیدم . آخه مگه وبلاگت گریه داره ؟؟؟؟!!!!! خاله نیلوفر ( دوست دوران دبیرستان ) خیلی از وبلاگت تعریف کرد و گفت که کار خیلی قشنگی برات انجام دادم و منم براش دعا کردم تا هرچه زودتر خودش صاحب یه نی نی خوشگل بشه و اونم همین کارو بکنه. خاله الهه ( دوست دوران دبیرستان ) که همیشه و همیشه با محبت خیلی زیاد ازت یاد میکنه وقتی آدرس وبلاگتو به...
11 مرداد 1393

واکسن شش ماهگی

امروز یعنی 11 مرداد رفتیم برای واکسن شش ماهگی . دیگه اصلا مثل دو سری قبل نگران نبودم چون بهم ثابت شده بود که پسرم مرد تر از اینهاس که از واکسن بترسه. مثل همیشه با خنده رفتیم و وقتی واکسن و برات زدن فقط لحظه ای گریه کردی . خداروشکر فعلا دیگه واکس نداری.
11 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر

به مناسبت عید فطر چند روزی تعطیل بود که شب اول تعطیلات با بابا حسن رفتیم رستوران کوهستان تو نیاوران. چون بابا حسن ساعت 9:30 اومد دیگه زمان برای جاهای تفریحی و پارک نداشتیم پس مستقیم رفتیم همونجا ک خودش یه مجموعه کامل . خیلی بهمون خوش گذشت . اینم عکساش ...           دو سه شب بعدم پارک و مهمونی و جاهای دیگه رفتیم   ...
11 مرداد 1393

نیم سالگی

عزیزم 1 مرداد 6 ماهت پر شد و وارد 7 ماهگی شدی. این ماه هم مثل ماه های گذشته دکترت کاملا از وضعیتت راضی بود . ( خداروشکر ) . از خدا میخوام همیشه سلامت باشی. از این ماه میتونی سوپ هم بخوری و خداروشکر که تو با میل میخوری . یه اتفاق خیلی خیلی خوشحال کننده تو این ماه اینکه دیروز یعنی 10 مرداد شما ژست چهار دست و پا به خودت گرفتی . یعنی کامل سینه و شکمت رو از زمین بلند کردی و من و بابا حسن خیلی ذوق کردیم .
11 مرداد 1393
1